به یاد مریم مجدلیه؛
![]() |
مریم مجدلیه |
زنی که مسیح او را از سنگسار نجات داد و بدان مرتبت رسید که پای پیامبر خدا را با تنگی از دلاویزترین عطرها شست. تاریخ مردسالار، اگر نتوانست او را سنگسار کند اما آگاهانه فراموش کرد.
فریسیان بافته ریش نیشخند به چشم
کژدم پروران کینه نوش چوبین قلب
برسکوی غرور،
ایستاده بودند
پیراهن سربی آسمان تاب میخورد
بر طناب تیره باد
اشک - ازترس سقوط- دستاغوش چشم
چشم، نفرین کنان خود از محکوم شدن به «باید نگریستن»
سم جگردران فاجعه،
آماده تاخت
بر سلول برهنه پوپکی لرزان پلک؛
در قلب طبل کوب زنی زنده به گور
بیتوته هزار تیزدندان تشنه به خون،
گرداگرد غزال گرفتار
خدا در پشت پلک تنهایی، گریان
***
...
- بیاوردیدش!
[فریسیان گفتند] .
نیمخیز دستها، به ربودن خشتپاره کین
***
...
نه! ! ! !
هرایی در وسعت سرد سکوت
«نه» ی پژواک افکن، تا آن سر تاریخ...
- این کیست؟
شورنده بر حکم خدا؟!
[فریسیان گفتند] .
...
- آن که نیاغشته دست به دامنی،
در شبانههای نهان گناه
او، تنها او... بماند افکندن سنگی را بر مجرم
[عیسی گفت] .
***
...
سکوت، عصاکشان بر میدان پوزار کشید
سکوت، از شکافهای هزار توی ذهن گذشت
رمههای گریزان هیاهو را خواباند
سکوت از کوچههای شریان، همسفر داغی خون گذشت
سکوت، در سرخی شرم
چکید
مشتها راندند به تندی همنشینی سنگ را از آغوش
سنگها، تنها
سگها، تنها
مردان،
رمه گرگ زده گریزان از خود؛
گریزان از دیدن خود در آینه عریانی وجدان
زن، (مریم)، زندگی یافته ناباور،
بوسه زن پیاپی بر پاهای مسیح
مسیح، تمام اشک شوق و بال محبت
نشسته بر خاک تواضع
نرمتاب گیسوان بلندش
بازیچه بادی بازیگوش
و خدا... ؟
کژدم پروران کینه نوش چوبین قلب
برسکوی غرور،
ایستاده بودند
پیراهن سربی آسمان تاب میخورد
بر طناب تیره باد
اشک - ازترس سقوط- دستاغوش چشم
چشم، نفرین کنان خود از محکوم شدن به «باید نگریستن»
سم جگردران فاجعه،
آماده تاخت
بر سلول برهنه پوپکی لرزان پلک؛
در قلب طبل کوب زنی زنده به گور
بیتوته هزار تیزدندان تشنه به خون،
گرداگرد غزال گرفتار
خدا در پشت پلک تنهایی، گریان
***
...
- بیاوردیدش!
[فریسیان گفتند] .
نیمخیز دستها، به ربودن خشتپاره کین
***
...
نه! ! ! !
هرایی در وسعت سرد سکوت
«نه» ی پژواک افکن، تا آن سر تاریخ...
- این کیست؟
شورنده بر حکم خدا؟!
[فریسیان گفتند] .
...
- آن که نیاغشته دست به دامنی،
در شبانههای نهان گناه
او، تنها او... بماند افکندن سنگی را بر مجرم
[عیسی گفت] .
***
...
سکوت، عصاکشان بر میدان پوزار کشید
سکوت، از شکافهای هزار توی ذهن گذشت
رمههای گریزان هیاهو را خواباند
سکوت از کوچههای شریان، همسفر داغی خون گذشت
سکوت، در سرخی شرم
چکید
مشتها راندند به تندی همنشینی سنگ را از آغوش
سنگها، تنها
سگها، تنها
مردان،
رمه گرگ زده گریزان از خود؛
گریزان از دیدن خود در آینه عریانی وجدان
زن، (مریم)، زندگی یافته ناباور،
بوسه زن پیاپی بر پاهای مسیح
مسیح، تمام اشک شوق و بال محبت
نشسته بر خاک تواضع
نرمتاب گیسوان بلندش
بازیچه بادی بازیگوش
و خدا... ؟
ع.طارق
...
آسمان، آبیترین پیراهن خود بر تن.
...
آسمان، آبیترین پیراهن خود بر تن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر