جدیدترین پست

حمله نیروهای ارتش عراق به قرارگاه اشرف ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

این وقایع مربوط به ضدو بندهایی است که رژیم خمینی با دولت عراق برای نابودی مجاهدین است. حمله نیروهای ارتش عراق به قرارگاه اشرف ۱۹ فروردین...

۱۳۹۷ بهمن ۱۱, پنجشنبه

اصغر هارون رشیدی ازشهدای قیام ۱۳۹۶ ایران

اصغر هارون رشیدی(زادروز: - مرگ:۱۱ دی ماه ۱۳۹۶ خورشیدی) اصغر هارون رشیدی فرزند نگهدار از قوم بختیاری در تاریخ ۱۱ دی ۹۶ درجریان اعتراضات و تظاهرات سراسری مردم در جوی آباد اصفهان با شلیک مستقیم کشته شد. مراسم یاد بود وی در ۲۴ دی ماه برگزار گردید.

۱۳۹۷ بهمن ۱۰, چهارشنبه

داستانی از آقا محمد خان قاجار

آقا محمد خان قاجار 
آقا محمدخان قاجار سرسلسله پادشاهان قجری است که زندگی‌اش با حوادث عجیب و جالبی گره خورده است، او که با بر انداختن سلسله زندیه به قدرت رسید، سرانجام در جریان لشگر کشی بیرون راندن سپاه روس ها از ایران کشته شد.عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من که یکی از منابع مهم در مطالعه دوران قاجاریه محسوب می‌شود، دلیل به قتل رسدن او را این‌گونه شرح می‌دهد:« در ایام محاصره شوشا، مقداری خربزه برای شاه آورده بودند که تحویل آبدار خود نموده و امر داده بود که هر وعده مثلا نصف یک دانه از آن‌ها را که یک ظرف می‌شود در سفره غذای او بگذارند. خربزه‌ها زودتر از حسابی که شاه داشته است تمام می‌شود. شاه تاریخ روز آوردن خربزه‌ها و این‌که چند دانه آن به مصرف رسیده و چند دانه آن باید باقی باشد دقیقا تعیین می‌کند و از آبدار باقیمانده را مطالبه می‌نماید. آبدار هم نجات را در حقیقت‌گویی می‌پندارد و اعتراف می‌کند که با دو نفر از پیشخدمت‌ها آن‌ها را خورده‌اند. شاه برای همین جرم، امر به کشتن هر سه نفر می‌دهد. بعد از آن که به خاطر او می‌آورند که شب جمعه است، اعدام آن‌ها را به صبح شنبه محول می‌نماید و چون محکومین به تجربه می‌دانستند که حکم شاه استیناف‌پذیر نیست، شب شنبه سه نفری وارد اتاق خواب او شده کارش را می‌سازند و جواهرهای سلطنتی را برداشته فرار می‌کنند»

۱۳۹۷ بهمن ۵, جمعه

کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹چرا و چگونه انجام شد

کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹

کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹-در نخستين ساعات بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹، قزاق‌هاي مستقر در قزوين به سركردگي رضاخان به دروازه تهران رسيدند. احمد‌شاه ساعاتي پيش از آن دست به دامان بريتانيايي‌ها شد كه شايد قزاق‌ها به تهران نرسيده، بازگردند اما آنها بازنگشتند و در تهران مستقر شدند. در واقع كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ كودتايي نظامي بدون خونريزي بود كه توسط سيد ضياءالدين طباطبايي روحاني آنگلوفيل و مدير روزنامه رعد و رضا خان ميرپنج با برنامه‌ريزي افسر انگليسي آيرون‌سايد اجرا شد. در نتيجه مذاكرات و هماهنگي‌هاي به‌عمل‌آمده بين سيد ضياءالدين طباطبايي و رضاخان، در روز سوم اسفند، قواي قزاق وارد تهران شده و ادارات دولتي و مراكز نظامي را اشغال كردند. نزديك به صد نفر از فعالان سياسي و رجل سرشناس بازداشت و زنداني شدند. احمدشاه و محمدحسن ميرزاي وليعهد به كاخ فرح‌آباد گريختند و سپهدار رشتي، نخست‌وزير به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد. نتيجه كودتا، رييس‌الوزرايي سيدضياءالدين و وزير جنگ شدن رضاخان بود. [۱]

اوضاع سیاسی ایران قبل از کودتا

اوضاع عمومی جامعه ایران در آستانه کودتا، در وضعیت مطلوبی نبود و زمینه های لازم برای پذیرش دگرگونی را داشت. بر اثر تندروی های بی حساب، ضعف مدیریت و نداشتن برنامه های کاربردی برای اداره کشور، از انقلاب مشروطیت تا کودتای 1299، 51 بار هیئت دولت تغییر کرد. مداخله روس و انلگیس در امور کشور که از آغاز سلطنت قاجاریه آغاز شده بود، همواره روزافزون بود و به ویژه در دوران جنگ جهانی اول، به اشغال کشور و حضور نظامی آنان انجامید و بی ثباتی سیاسی و نابسامانی اقتصادی را شدت بخشید. به بیان دیگر، جامعه ایران، ثمره آزادی ای را که مشروطه خواهان سکولار ادعای آن را داشتند، دید و اکنون خواهان نظم و امنیت و پیشرفت کشور بود، ولی این را از رجال اصیل خود می خواست، نه از دولت های بیگانه.
ریشه های کودتای سوم اسفند 1299 را باید در خرابی های ناشی از جنگ جهانی اول و سرخورده شدن جبهه مخالف استبداد در ایران جست وجو کرد. از سال 1290، شمال ایران زیر سلطه روسیه و جنوب تحت سیطره انگلیس بود. دولت مرکزی در زمان سلطنت احمدشاه قاجار، وضعیت نومیدکننده ای داشت و بین سال های 1288 ـ 1300 بیش از پنجاه بار کابینه تغییر کرد.
رضاخان که آموزش های نظامی را در نیروهای قزاق گذرانده بود، از درجه میرپنجی در 1291، به درجه سرتیپی در 1299 رسید و در پاییز همان سال، با حمایت آیرونساید، به مقام فرماندهی نیروهای قزاق رسید. آیرونساید در خاطراتش می نویسد: «یک دیکتاتور نظامی می تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا می کنیم بی هیچ دردسری، قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» پس از کودتا، سفارت انگلیس در تهران به دولت خود توصیه می کند از رژیم جدید حمایت کند؛ زیرا برای منافع انگلیس، مناسبت ترین دولتی است که می تواند پدید آید.[۲]

ادامه مطلب در اینجا👈

۱۳۹۷ بهمن ۴, پنجشنبه

خاطره ای از یک ملیشیای سال ۶۰ که امروز کانون شورشی نامیده میشود

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند                              جمال چهره‌ی تو حجت موجه ماست
مسعود رجوی
مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران 
آن روزها کسی نبود که شعار « حکومت عدل علی با انتخاب رجوی » را نشنیده باشد. دیواری نبود که کلیشه‌های تصاویر مسعود رجوی روی آن نقش نبسته باشد. شعارها و تصاویر یا روی دیوارها و پلاکاردهای چند متری نوشته شده بود ویا روی تراکتهای رنگی همراه با عکس برادر مسعود میان مردم توزیع میشد. چرا که انتخابات ریاست جمهوری در پیش بود. همه در جنب و جوش بودند. پیرو جوان،‌ زن ومرد،‌ بچه مدرسه‌ای‌ها همه و همه... ما هم که بچه مدرسه‌ای بودیم نه تنها در فعالیتها به بزرگترها کمک میکردیم بلکه این جملات و شعارها را حفظ میکردیم. اگر چه که از آن چیزی نمیفهمیدیم. هر روز که مدرسه تعطیل میشد کیف و کتاب را کناری میانداختم و بدو بدو به چهارراه سرسبز میرفتم. در آنجا بعد از ظهرها همیشه بساط کتاب و نشریه پهن بود. کتابها و نشریات سازمان را می فروختند. خودم را میان آنها میانداختم تا مرا هم در کارهایشان شرکت دهند. خودم را که بین آنها میدیدیم احساس غرور میکردم. از اینکه روی من حساب میکردند و مسؤلیتی میدادند غرق شور میشدم. درانجام کارها سراز پا نمیشناختم. از هیچ کاری هم سرباز نمیزدم. چون میخواستم دفعه‌ی بعد کارهایی که بزرگترها نجام میدادند را به من هم بسپرند. گاهی روی یک صندوق میوه  چند کتاب برایم میچیدند و همان جا می فروختم و گاهی هم چند تا نشریه‌ی مجاهد به دستم میدادند و میگفتند که کنار بانک بایست و بفروش. نشریه هم باید طوری میگرفتم وبه سینه‌ام میچسباندم که همه ببینند. گاهی هم تراکتهای تبلیغاتی را باید میان مردم پخش میکردم. اینها دیگر پولی نبود. یعنی هر کس را که سر راه میدیدم یک عدد به او میدادم. تراکتها کوچک و به اندازه‌ی کف دست بود. با رنگها مختلف. روی هر کدام هم یک شعار وکنار هر شعار عکس برادر مسعود. البته بزرگترها کارهای دیگری هم میکردند. آنها در گوشه‌ای چند نفر را جمع کرده و با آنها صحبت میکردند. نمیدانستم حرفهایشان چی بود. ولی خیلی دوست داشتم من هم مثل آنها باشم.اگرچهکه چیزی نمیدانستم و بلد نبودم،‌ همین که اسم مرا بچه مجاهد و بچه میلیشیا میگفتند غرق در غرور میشدم.
داریوش به من میگفت سر چهارراه بایست و هر موقع که دیدی این چراغ راهنما،‌ قرمز شد یعنی ماشینها ایستادند،‌ بدو وسط خیابان و از میان ماشینها رد شو و یک تراکت داخل هر ماشین بینداز و دور شو. بعد هم یک دسته تراکت به دستم میداد و دستی به سرم میکشید و آرام به پشتم میزد و میگفت برو.
چهار راه سرسبز بعد از ظهرها نسبتا شلوغ میشد. ترافیک سنگین بود. به همین خاطر تراکتهایم خیلی زود تمام میشد. حین کار وقتی صدای بوق ماشینها بلند میشد میفهمیدم که چراغ سبر شده و  سریع باید خودم را به کنار خیابان برسانم. کار   جذابی بود. آخر شب که کارمان تمام میشد از من سؤال میکردند آیا نکته‌ای نداری؟ (‌ رسمی که بعدها در سازمان به آن جمعبندی آخر کار میگفتیم)
یک روز بعد از ظهر داشتم تراکتها را میان خودروها پخش میکردم و داخل خودروها می‌‌انداختم، همین که دستم را از پنجره‌ی خودرو داخل بردم،‌ یکدفعه احساس کردم یکی دستم را محکم گرفت. قدم اجازه نمیداد که او را ببینم و زورم هم نمیرسید که دستم را از دست او بیرون بکشم. بدنم به درب خودرو چسبیده بود و با دست دیگرم مراقب بودم که تراکتهایم از دستم نریزد. سرم را بلند کردم . راننده‌ی خودرو به من نگاه کرد و از من پرسید: بچه، بگو ببینم این رجوی که داری برایش کار میکنی چرا در زندان اعدام نشد و بقیه دوستانش اعدام شدند؟ رنگم پرید.  البته که من برای او هیچ پاسخی نداشتم و او هم میدانست که این سؤال را از چه کسی بکند و از چه کسی نکند. این اولین باری بود که چنین حرفی را میشنیدم. لحظات به سرعت از ذهنم گذشت. نمیدانستم چی بگویم. اعدام! مسعود! زندان! آزادی از زندان!... و اصلا چرا میخواستند مسعود را اعدام کنند؟ مگر چه کار کرده بود؟ چه کسی میخواست مسعود را اعدام کند؟ و... همه چیز در ذهنم بود الا یک چیز و آنهم جواب.
به کارم  ادامه دادم. طبق روال هر شب در انتهای کار جلوی بانک جمع شدیم و حلقه زدیم. به داریوش موضوعی را که برایم اتفاق افتاده بود را تعریف کردم. بعد هم از او پرسیدم که این جور مواقع چی باید بگم؟  داریوش  و بقیه‌ی بچه‌ها که ایستاده بودند همه خندیدند. داریوش به بیان ساده توضیح داد که این روزها چون میخواهند چهره‌ی مسعود را خراب کنند و جلوی انتخاب شدن مسعود را بگیرند،‌ به هر کسی که میرسند این سؤال را میکنند.
داریوش میدانست که سن من اجازه‌ی فهم این حرفها را نمیدهد و نمیتوانم وارد بحث شوم. اما برای این که به من قوت قلب و اطمینان خاطر بدهد گفت: از این به بعد هر کس از تو این سؤال را کرد؛ بگو: فشارهای سیاسی باعث شد که مسعود را  اعدام نکنند. بگو سریع در رو!
از آن به بعد این جمله را همه جا خرج میکردم. ادامه‌‌اش را نمیدانستم. ولی احساس قدرت میکردم. داریوش در مقابل هر سؤالی یک جواب ساده به من یاد میداد و مرا پر میکرد.
آن موقع که مسعود را شناختم و صدایش را شنیدم اصلا به این فکر نبودم که مسعود چرا اعدام نشد. چرا مسعود زندانی شد. چرا آخرین بازمانده‌ی مرکزیت است؟ اصلا مسعود نماینده‌ی اسلام انقلابی یعنی  چه؟ مسعود رو در روی ارتجاع،‌ مسعود فدای مطلق، مسعود امیدخلق،‌ ...  یعنی چه؟ همه وهمه اینها،‌ مسعود بودند اما « مسعود » ی که من دیدم وشناختم نبود. چهره و سیمای مسعود بی‌آنکه او را ازقبل دیده باشی تو را به سمت خودش میکشید. طنین صدایش که از عمق ایمانش خبر میداد هر قلبی را تکان میداد. از آن نوع چهره ها که انگار او را سالهاست می‌شناسی..
برغم مدعیانیکه منع عشق کنند                                    جمال چهره‌ی تو حجت موجه  ماست
عشق را نمیتوان از میان سطور کتابها وبین کلام و بحث سیاسی تعریف کرد. آخر آن روزها،‌ همه دنبال بحث و مناظره‌ی سیاسی بودند وعیار هر کس را با تعداد کتابهایی که خوانده بود محک میزدند. فکر میکردند که با کتاب و دفتر میشود عاشق شد. میتوان بدون عشق مبارزه کرد. بالای دار رفت و می شود با درس و مشق تخت شکنجه را تحمل کرد و لب از لب باز نکرد.
ایکه از دفتر عقل آیت عشق آموزی                  ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
میلیشیای مجاهد خلق که تنها  پانزده بهار از عمر او نگذشته بود،‌ ولی سرفرازانه در مقابل ارتجاع سینه سپر میکرد و بالار دار رقص رهایی سر میداد را چگونه میتوان با دفتر عقل توجیه کرد؟ که پای عقل سخت چوبین است. هر سال که در  این مسیر طولانی و پر نشیب و فراز گذشته‌ها را مرور میکنم و غبار ایام بر خاطراتم می‌نشیند به عمق این کلام پدر طالقانی بیشتر پی میبرم. روزی که آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان آزاد شدند و در منزل رضایی های شهید گرد آمدند،‌ پدر طالقانی گفت: از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند.. از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند...
آنها حتی طاقت شنیدن نام او را نداشتند و ندارند. تا چه رسد به اینکه چهره‌ی او را تحمل کنند. به خوبی میتوان فهمید که چرا بزرگترین خیانت خمینی قطع سلسله نسلی بود که مسعود را ندید. خمینی تا میتوانست کشت . تا میتوانست اعدام کرد. حتی به جرم هواداری. حتی به جرم داشتن یک سکه‌ی دوریالی. چرا که صدای مسعود را شنیده بود و اسلام مسعود را شناخته بود. مگر در روزگار فعلی،‌ رژیم از چه چیزی میترسد؟ آیا از این میترسد که جوانان به انحراف و بزه کاری کشیده شوند؟ یا ایکه اسیر اعتیاد و فساد شوند؟ آیا از اینکه زنان و دختران ایران را در کشورهای خلیج به فروش میرسانند واهمه دارد؟ آیا از این که هر روز فشار را برگرده‌ی این ملت زیادتر میکند و‌ آنها را سرکوب میکند ودر کوچه و خیابان به دار میکشد واهمه دارد؟ آیا از زدن چوب حراج بر ایران زمین شکی به خود راه میدهد؟ نه! نه ! اتفاقا خودش دنبال این‌هاست. خودش سلسله جنبان فساد و اعتیاد استو خودش منشا پلیدی است. سر این باندهای مافیایی و فساد همین سران نظام است که میخواهد تمام نیروی جوان و مستعد کشور را اینگونه به قهقرا ببرد تا مبادا جذب مسعود رجوی شوند. مسعود بارها و بارها گفته است که اگر میتوانید یک ذره آزادی بدهید. یک لحظه تحمل کنید تا ما با مردم و جوانان میهنمان حرف بزنیم.
بله! بگذارید ما حرفهایمان را بزنیم تا بگوییم که مسعود کیست؟بگوییم که مسعود چکار کرده و چکار میکند؟ بگذارید که او را به همه بشناسانیم. اما دریغ که این رژیم چنین توان و ظرفیتی ندارد وتحمل نمیکند. اگر داشت که همان روزهای فعالیت سیاسی هار و افسار گسیخته به میلیشیای جوان حمله نمیکرد. اگر داشت که دیگر دنبال این نبود که میلیشیای نوجوان نشریه فروش را با سؤالات خود محکوم کند.
من ندانم که در نگاه تو چه رازی است نهان             که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان


این خاطره را قبل از انتشار نشریه‌ی چند شماره قبل نوشته بودم. وقتی در نشریه دیدم که تصاویر جدیدی از بهشت سکینه چاپ شده و اسامی شهدا را خواندم در میان شهدا نام مجاهدشهید داریوش عابدینی را دیدم. در خاطره‌ی فوق نام داریوش را که اسم برده‌ام هم‌ اوست. آن روزها به خاطر دارم که مادرش بارها میگفت که داریوش را در بهشت سکینه دفن کرده‌اند و مزار او را بعد از اعدام به مادرش گفته اند.

با گل های باغ آزادی آشنا شوید

او جانش را فدیه راه آزادی رد دی ماه ۹۷ کرد.
کیانوش زندی (تولد: ۱۳۷۴ خورشیدی - مرگ: ۱۲ دی ماه ۱۳۹۶ خورشیدی) روز ۱۲ دی ماه ۱۳۹۶ همزمان با اعتراضات مردمی در ایران مفقود شد. بنا به اظهارات اهالی او به اتفاق سارو قهرمانی، اهل سنندج، در این روز، مورد هجوم مأموران امنیتی قرار گرفته‌اند. خودروی کیانوش زندی و سارو قهرمانی در مقابل ترمینال سنندج با شلیک نیروهای نظامی متوقف شده‌است وطبق گفته شاهدان عینی ماشین آنها از سوی مأموران نظامی به رگبار بسته شده و هنوز مشخص نیست که کیانوش زندی براثر رگبار گلوله‌های مأموران، کشته شده یا زخمی، بازداشت و در بیمارستان یا بازداشتگاه جان باخته‌است. در روز شنبه، ۲۳ دی ماه ۱۳۹۶ جسد او تحویل خانواده و همزمان دفن شد.[۱]

خانواده

عطالله زندی، پدر کیانوش زندی سال‌ها است که در زندان به سر می‌برد و اطلاعات سنندج، به مادر و عموی او اجازه مصاحبه با هیچ رسانه‌ای نداده‌اند و علت مرگ کیانوش زندی را تصادف ماشین عنوان می‌کنند.[۱]

۱۳۹۷ دی ۲۹, شنبه

خوشنویسی از علیرضا خوشنویس

تابلوی جدید او را تقدیم دوستداران هنرخطاطی ایران می کنم . تا نظر شما چی باشه .

تراخوش باد با خوبان نشستن!
خطاطی علیرضا خوشنویس 
ستن

۱۳۹۷ دی ۲۶, چهارشنبه

نقاشی این هفته

این نقاشی رو خودم کشیدم 
سیمایی از ایران فردا برای مردم ما که از غم آخوندا به تنگ اومدند 
انشالله کنار این برکه یا دریاچه خوش باشند.
من یک نقاش آماتور هستم که هیچ کلاسی هم نرفتم و فقط برای خودم می کشم .
 این تابلو آبرنگ است و از طرحی در گوگل گرفته شده خوشم اومد و کشیدم .
قابل شما ها را ندارد.


نقاشی آبرنگ 


۱۳۹۷ دی ۲۵, سه‌شنبه

قادر مردانی

قادر مردانی

قادر مردانی 
قادر مردانی یکی از دراویش گنابادی بود که در جریان درگیری‌های دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶ بین مأموران امنیتی و دراویش گنابادی در خیابان پاسداران گلستان هفتم بدست نیروهای گارد ضدشورش کشته شد، نیروهای امنیتی اجازه ندادند پیکر وی در تهران دفن شود. دراویش مجبور شدند آن را برای دفن به گناباد ببرند.[۱]

انتقال اعضای سازمان مجاهدین خلق به آلبانی

انتقال اعضای سازمان مجاهدین خلق به آلبانی

استقبال اعضاء مجاهدین در آلبانی ازخانم مریم رجوی
انتقال اعضای سازمان مجاهدین خلق به آلبانی یکی از مهمترین وقایع در تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است، بعد از ۳۰ سال حضور در عراق، اعضای سازمان مجاهدین خلق از نیمه بهمن ۱۳۹۴ تا ۱۹ شهریور ۱۳۹۵ طی تقریباً ۷ ماه و طی ۵۳ نوبت پرواز به خارج عراق و عمدتاً به آلبانی منتقل شدند، سازمان مجاهدین خلق این انتقال را یک پیروزی نامید، و آن را «هجرت بزرگ» نام‌گذاری کرد و تأکید نمود که شروع مرحله‌ی تهاجم است.
پیشینه‌ی این انتقال به سال ۲۰۰۳ بر می‌گردد، بعد از اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف به فرماندهی آمریکا، حضور اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در عراق در ابهام قرار گرفت، دولت ایران هم فرصت بسیار مناسبی برای دور کردن مجاهدین از مرزهایش بدست‌ آورده بود، لذا از فردای سرنگونی دولت سابق عراق اخراج مجاهدین از عراق را جزو سیاست‌هایش قرار داد، در آذرماه ۱۳۸۲ به محض این که عبدالعزیز حکیم ریاست شورا حکومتی منحله عراق را به‌ عهده گرفت، حکم اخراج مجاهدین از عراق را به تصویب این شورا رساند، و به مجاهدین سه هفته یعنی تا پایان سال میلادی ۲۰۰۳ مهلت داد تا عراق را ترک کنند. حکمی که توسط پل برمر حاکم مدنی عراق وتو شد.
پیشتر نیز مژگان پارسایی مسؤل اول پیشین و جانشین فرمانده کل ارتش ‌آزادیبخش در مذاکرات فشرده‌ای که با ژنرال اودیرنو داشت، به اطلاع وی رساند که مجاهدین هیچ اصراری بر ماندن در خاک عراق ندارند، وی گفت: «شما هواپیما بیاورید ما همین امروز عراق را ترک می‌کنیم».
اما موضوع در رابطه با مجاهدین بسیار پیچیده بود، سازمان مجاهدین خلق ایران در آن زمان در لیست گروه‌های تروریستی وزارت خارجه آمریکا و اتحادیه اروپا قرار داشت، هر چند مجاهدین با جنگ حقوقی بعدها توانستند از این لیست‌ها بیرون بیایند، اما در آن زمان هیچ کشوری حاضر نبود گروهی را بپذیرد که برچسب تروریسم بر روی آن باشد.
بعد از تحقیقات ۱۶ ماهه ۹ ارگان اطلاعاتی آمریکا از ساکنان اشرف، مقام‌های ارشد آمریکا گفتند که در مصاحبه‌های گسترده مقام‌های وزارتخارجه و اداره تحقیقات فدرال (اف.بی.آی) هیچ مبنایی برای متهم کردن هیچیک از اعضای این گروه یافت نشده است. [۱] [۲]
اما وزارت خارجه آمریکا با بکارگیری واژه‌ی «ساکنان اشرف» نوعی جدا سازی لفظی بین سازمان مجاهدین خلق و ساکنان اشرف ایجاد کرد و با این که هیچ مدرکی دال بر تروریسم بودن سازمان مجاهدین پیدا نکرده بود اما کماکان نام مجاهدین خلق را در لیست تروریستی حفظ کرد .این موضوع جابجایی مجاهدین از عراق را بسیار پیچیده می‌کرد.
تا ژانویه ۲۰۰۹ حفاظت قرارگاه اشرف به عهده‌ی نیروهای آمریکایی بود، اما از این تاریخ حفاظت اشرف به دولت عراق واگذار شد، امری که مورد اعتراض گسترده سازمان مجاهدین قرار گرفت.
کمیته بین‌المللی صلیب‌سرخ نیز طی بیانیه‌یی تصریح کرد که «به تمام مقامهای مسئول این پرونده، دولتهای آمریکا و عراق، این نکته را متذکر شده‌ایم که آنها مسئول حفظ جان مجاهدین هستند».[۳] اما نهایتاً آمریکا حفاظت اشرف را به دولت عراق تحویل داد.
تنش و اصطکاک بین سازمان مجاهدین و دولت نوری مالکی که خود را متحد دولت ایران می‌دانست، از همان ابتدا شروع شد، این تنش‌ها منجر به دو حمله بزرگ به اشرف و یک قتل عام شد.
حمله نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸
حمله نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف در ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸
حمله اول در روزهای ۶ و ۷ مرداد ۱۳۸۸ رخ داد که منجر به از دست رفتن جان ۱۱ نفر از اعضای مجاهدین شد، حمله دوم در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ بوقوع پیوست که در آن ۳۶ نفر از ساکنان اشرف جان باختند.
بعد از این حمله و سلسله حملات دیگر، یونامی و کمیساریای عالی پناهندگان با همکاری دولت آمریکا به دنبال پیدا کردن راهی برای خروج از این بحران بودند، نهایتاً ۲۵ دسامبر ۲۰۱۱، مارتین کوبلر نماینده ویژه‌ی دبیرکل ملل متحد در عراق و رئیس یونامی به نماینده ساکنان اطلاع داد که یادداشت تفاهم (Memorandum of Understanding-MOU) را با مقامات عراقی امضاء کرده است، بر اساس این یادداشت تفاهم ساکنان اشرف به یک محل موقت ترانریت (TTL) منتقل می‌شدند، در این مکان که کمپ «لیبرتی» نام داشت، بر اساس یادداشت تفاهم، کمیساریا عالی پناهندگان مصاحبه‌های خود با ساکنان اشرف برای رفتن به کشور ثالث را شروع می‌کرد. همزمان مانیتورینگ‌های ملل متحد بصورت ۲۴ ساعت و ۷ روز هفته در کمپ حضور داشتند.
پیش از انتقال ساکنان اشرف به کمپ لیبرتی، هیلاری کلینتون وزیرخارجه‌ی وقت آمریکا در ۱۰ اسفند۱۳۹۰ در کنگره آمریکا پیشنهاد خروج از لیست تروریستی در مقابل جابه‌جایی از اشرف به لیبرتی را اعلام کرد و در روز ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲ - ۷ مهر ۱۳۹۱ بعد از یک کارزار گسترده حقوقی این کار عملی و نام سازمان مجاهدین خلق ایران از لیست گروه‌‌های تروریستی حذف شد.
با این که مکان موقت ترانزیت نباید بیش از چند هفته یا چند ماه طول بکشد اما برای مجاهدین ساکن لیبرتی نزدیک به ۵ سال طول کشید.
اولین گروه متشکل از ۴۰۰ نفر از ساکنان اشرف در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ وارد لیبرتی شدند، از همان روزهای نخست دولت عراق محاصره‌ی شدیدی بر کمپ لیبرتی اعمال کرد، علاوه بر این محاصره‌ی پزشکی و لجستیکی و رسانه‌ای، در این سالیان لیبرتی ۵ نوبت هم با موشک مورد حمله قرار گرفت، که دهها تن جان خود را از دست داده و یا زخمی شدند. مکانی که قرار بود محل ترانزیت موقت مجاهدین باشد، تبدیل به زندان و قتل‌گاه مجاهدین شده بود.
مجاهدین خلق در جلسه ای در آلبانی با حضور مریم رجوی
مجاهدین خلق در جلسه ای در آلبانی با حضور مریم رجوی
پس از انتقال مجاهدین به لیبرتی نام سازمان مجاهدین دیگر در لیست تروریستی نبود، و مانعی برای باز اسکان اعضای سازمان مجاهدین خلق وجود نداشت. اما از پیچیدگی این پرونده چیزی کاسته نشده بود، دولت ایران هم با کارهای خود هم در عراق و هم در سطح بین‌المللی مانع به نتیجه رسیدن بازاسکان ساکنان لیبرتی می‌شد.
موشکباران روز ۷ آبان ۱۳۹۴ نشان داد که دولت ایران به کمک نیروهای هم پیمانش در عراق تصمیم گرفته لیبرتی را به طور کامل نابود کند، این موشک‌باران، هشدار جدی به آمریکا و جامعه جهانی بود که یک قتل عام در لیبرتی در حال بروز است، سرانجام این بحران با فعالیت‌های بین المللی مریم رجوی در اروپا و یک کارزار حقوقی و پس از ملاقات‌هایی بین رهبران این سازمان با دولتمردان آلبانی و در همکاری با کمیساریای عالی پناهندگان و دولت ایالات متحده آمریکا،مجاهدین خلق توانستند موافقت دولت آلبانی را برای اسکان اعضاء خود در این کشور جلب کنند . طی این موافقت اغلب اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران به کشور آلبانی و برخی نیز به کشورهای دیگر منتقل شدند. این انتقال در شهریور ۱۳۹۵ به پایان رسید.


۱۳۹۷ دی ۲۳, یکشنبه

طالب بساطی‌وند

طالب بساطی‌وند

طالب بساطی‌وند (زاده؟ درگذشته ۷ اسفند ۱۳۹۶) دانشجوی دانشگاه ایلام، از معترضین و تظاهرکنندگان قیام دی‌ماه ۱۳۹۶ بود که برای بار دوم دستگیر و پس از هشت روز از دستگیری دوم خبر درگذشت او به خانواده‌اش داده شد.[۱]

نحوه مرگ

هیچ اطلاعی از علت مرگ وی در زندان منتشر نشده‌است. پس از ۸ روز بازداشت در زندان ایلام وی جان خود را از دست داد. طالب بساطی‌وند پنجمین شهروند کرد است که پس از قیام دی ماه ۹۶ به طور مشکوکی در زندان‌های ایران جان خود را از دست می‌دهد. پیش از این سارو قهرمانی، کیانوش زندی، مریم جعفرپور، سینا قنبری، محسن عادلی، علی پولادیاز دستگیرشدگان قیام ۹۶ در زندان‌های مختلف ایران به طرز مشکوکی به قتل رسیده بودند.
حکومت ایران علت مرگ برخی از زندانیان سیاسی و امنیتی و دستگیرشدگان قیام را خودکشی به خاطر عذاب وجدان یا کثرت استعمال مواد مخدر یا نرسیدن مواد مخدرعنوان کرده‌است. از آخرین موارد آن قتل کاووس سیدامامی استاد دانشگاه و محقق محیط زیست است که خودکشی اعلام شد.

رسول مشکین‌فام

رسول مشکین‌فام

رسول مشکین فام
عبدالرسول مشکین‌فام در سال۱۳۲۵ در شیراز به‌ دنیا آمد و سپس به‌ تهران آمد و در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید. دراین ایام به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد. او از کادرهای اعزامی به فلسطین بود. درجریان دستگیریهای گسترده سال ۱۳۵۰ به همراه کادر مرگزی سازمان دستگیر شد. وسرانجام در ۴ خرداد ۱۳۵۱ تیرباران شد.[۱]

زندگی‌نامه

رسول مشکین‌فام در سال ۱۳۲۵ در شیراز به دنیا آمد و دوران دبستان و دبیرستان را در همان شهر سپری کرد. طی سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ که رسول آخرین سالهای دبیرستان را می‌گذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود. (بعدها سازمان از تجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)

فعالیت‌ها

رسول در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل شد و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به سربازی رفت و از دو سال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به منظور انجام تحقیقات گسترده‌ای دربارهٔ تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به‌عمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمرهٴ خدمات رسول مشکین‌فام، تحقیقات او دربارهٔ روستاهای ایران است. رسول ماه‌ها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و رنج‌ها و مرارت‌های روستاییان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمرهٴ تحقیقات ارزندهٴ اوست.[۲]
رسول مشکین‌فام می‌گفت:
«از مرگ نمی‌ترسم»
و این امر بارها در عمل او ثابت شد. خود نیز پیشنهاد کار و عمل را می‌داد و قبل از همه داوطلب می‌شد. از طرف سازمان به مناطق خلیج فرستاده شد.
سال ۴۸ عده ای از افراد سازمان از دوبی به فلسطین عازم بودند، که آنها را به عنوان قاچاقچی دستگیر کردند؛ و با هواپیما به ایران فرستادند. در همین حین رسول با چند نفر از دوستانش از فلسطین به دبی رفتند و با هواپیما دوستانشان را در آسمان ربودند و به عراق بردند. دولت وقت عراق به آنها بدبین شد تا اینکه سازمان الفتح فلسطین عراق اعلام کرد که آنها نفوذی نیستند. پس آز آزادی آنها عازم فلسطین می‌شوند.[۳]
مشکین‌فام در دو پایگاه (در اردن و سوریه) دوره آموزشی نظامی چریکی را طی کرد و پس از مدتی، از طریق ترکیه، به ایران بازگشت.[۴]

۱۳۹۷ دی ۱۶, یکشنبه

نقش زنان در جنبش مشروطه و تاثیرات آنها برجامعه ایران در دوران مشروطه

زنان در جنبش مشروطه

حضور زنان در مجلس مشروطه خواهان
زنان در جنبش مشروطه همدوش و همراه مردان بودند، جنبش مشروطیت ایران جنبشی ضداستبدادی و بر علیه سنت گرایی بود. حضور فعال زنان ونقش آنان درتحولات اجتماعی ومبارزات مردمی به عنوان نیمی از جامعه، همواره نمود بارزی در تاریخ معاصر ایران زمین بوده‌است.[۱]در حقیقت جنبش ملی زنان یک خرده جنبش بود که با جنبش عمومی همکاری می‌کرد و هدفش استقلال ایران و اجرای قانون اساسی بود.[۲]در جنبش مشروطیت با وجود سنتها و فرهنگهای بازدارنده، ۲۰ زن در صحنه نبرد با مستبدین و ستمکاران به شهادت رسیدند. یکی از زنان انقلابی تبریز بنام زینب پاشا درجمع تبریزی‌ها، در ترغیب مردان برای قیام فریاد زد:
«اگر شما مردان جرأت ندارید جزای ستم پیشه‌گان را کف دستشان بگذارید… ما جای شما با ستمکاران می‌جنگیم».
انقلاب مشروطه، نقطه عطفی برای خروج زنان از انزوای «اندرونی» های تنگ خانگی و رفتن به خیابانها شد. تاریخ مبارزات زن ایرانی یک راه طی شده ۱۵۰ساله است و در طول تاریخ، زنان همواره در اعتراض و نبرد باقدرتهای مستبد حاکم بهای گزافی پرداخته‌اندو آنچه که زنان در پی آن بودند آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت خود بود.[۳]فارغ از اینکه جرقه بیداری زنان آن عصرچگونه و با کدام ماجرا زده شد و مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنها تا چه حد در جریان انقلاب مشروطه محقق گردید، باید پذیرفت مهم‌ترین دستاورد جنبش مشروطیت برای جامعه زنان آن بود که متوجه تأثیرگذار بودن خود در جریانات سیاسی واجتماعی جامعه شدند و دریافتندکه آنان نیز نیمی از جامعه ایران هستند که می‌توانند همچون مردان درتعیین سرنوشت خود و کشورشان مؤثر باشند. واین گونه بود که یک جنبش و بیداری اجتماعی را تجربه کردندو به این آگاهی رسیدند که زنان از هر طبقه‌ای باید برای احقاق حقوق خود مبارزه کنند.[۴]
انجمن زنان تبریز - نخستین انجمن زنان ایران
ابتدا زنان تصور مشخصی از خواست‌های مستقل خود نداشتند و فکر می‌کردند که با استقرار حکومتی ملی و مشروطه‌خواه، به آزادی و حقوق خود‌ مانند همه مردم ایران، دست می‌یابند، اما با تصویب قانون اساسی مشروطه و قرار دادن زنان در ردیف دیوانگان و کودکان و محرومیت آنها از حق رای، زنان مشروطه خواهی که در این نبرد ازچیزی فروگذار نکرده بودند برای بدست آوردن خواسته‌های خود تلاش کردند و نخستین نطفه‌های جنبش زنان ایران را شکل دادند. جنبشی که اهدافی ملی و عدالتخواهانه داشت و با تأسیس مدارس دخترانه و انجمن‌های زنان حمایت می‌شد.[۵]